آناهيتاي مامان و بابا

اين روزها

دختركم عزيز من: اين روزهاي تو كه به مهرماه نزديك ميشيم و انتخاب پيش دبستاني تو و ثبت نامت يه پروژه بود و من در اولين فرصت برات مي نويسم به زيبايي در حال سپري شدنه. كلاس باله و ژيمناستيك خاله فريما همچنان ادامه داره و تو تونستي يك جلسه توي كلاسايي كه مربوط به گروه سنيت ميشه شركت كني و در كنار هم سن و سالات حركات ورزشيت و انجام بدي. عالي بودي دختركم. مربي مهربونت بهم گفت آناهيتا امروز عاليه. بودن با هم سن و سالات توي اون جلسه باعث شد بهتر و با دقت بيشتري حركاتت و انجام بدي و جالب اينكه با دقت بيشتري به حركات ديگران نگاه مي كردي. مهم اينه كه بدوني ورزش كردن براي هميشه بايد توي برنامه زندگيت باشه. اينكه برات ثابت بشه جسمت برات مهمه و ...
25 مرداد 1394

خداشناسي تو

آناهيتا: مامان، خدا چه شكليه؟ مامان : تو چي فكر مي كني؟ آناهيتا: من فكر مي كنم خدا شكل يه فرشته خيلي خيلي مهربونه. مامان:آره عزيزم. همين طوريه. آناهيتا : مامان، خدا چه رنگيه؟ مامان: تو چي فكر مي كني؟ آناهيتا: صورتيه. مامان: آره عزيزم. همون طوريه كه خودت توي ذهنت فكر مي كني. آناهيتا: مامان، شايدم نوراني باشه. مامان : تو هر جور كه دوست داري مي توني خداي خودت و بشناسي و تصور كني نازنينم. مهم اينه كه بدوني منبع عظيم و پرقدرتي وجود داره كه سرشار از زيبايي، پاكي، رحمت، مهربوني و .... است.   ...
24 مرداد 1394

سفرنامه گيلان و تبريز

مسافرت به همراه عمه و عاطفه جون به سمت گيلان و بعد هم اردبيل و تبريز جزو يكي از بهترين خاطره هاي سفرهامون رقم خورد دخملي من. اين مسافرت دو هفته اي طول كشيد و تجربه هاي زيبايي براي همه ما مخصوصا تو رقم خورد. قبل از رفتن به اين سفر تو بدون من و بابايي براي اولين بار يك شب تا صبح رو با خاله زهرا سپري كردي و من خوشحالم كه اين پيشرفت توي زندگي توي نازنين رقم خورد.   سفرنامه اين مسافرتمون به اين شكل بود: قلعه رودخوان و طبيعت زيباش و ديديم و به همراه عمه جون و دختراي عزيزش و امير حسين لباس سنتي پوشيديم و كلي عكس خوشكل گرفتيم. شب رو توي چادر به همراه صداي زيباي آب رودخونه گذرونديم.     &nb...
10 مرداد 1394
1